معنی بدکاری و بدکرداری
حل جدول
شرارت
بدکاری
بد فعلی،خباثت،بدکرداری
شرارت و بدکرداری
بدا
شرارت و بدکاری
بدا
گناه و بدکاری
فسق
شرارت و خلافکاری
بدکرداری
لغت نامه دهخدا
بدکرداری. [ب َ ک ِ] (حامص مرکب) بدفعلی. (ناظم الاطباء). بدکاری. بدکنشی. بدفعلی. بدفعالی: سرمایه ٔ غرض بدکرداری و خیانت را سازد. (کلیله ودمنه). کسی بر بدکرداری سود نکند. (تاریخ گزیده).
بدکاری
بدکاری. [ب َ] (حامص مرکب) بدکرداری. بدعملی. بدفعلی. بدفعالی. (فرهنگ فارسی معین): قفوه؛بدکاری. (منتهی الارب). || شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || فسق. فجور.زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ عمید
فارسی به آلمانی
Verbrechen [noun]
معادل ابجد
684